فهرست بستن

شهید ملا اختر محمد منصور؛ تبلور اراده الهی در عرصه جهاد و سیاست

نویسنده: فاروق

در پهنه پرتلاطم تاریخ معاصر افغانستان، نام شهید ملا اختر محمد منصور همچون ستاره‌ای درخشان می‌درخشد؛ ستاره‌ای که نه با نور متعارف زمینی، بلکه با تابش حکمت الهی و اراده آهنین، روشنی بخش مسیر جهاد شد. او نه یک رهبر عادی، بلکه تجلّی‌گاه آن «اراده معطوف به قدرت بود که در خدمت اهداف متعالی اسلام قرار گرفت» قدرتی که نه برای سلطه، بلکه برای آزادی و احیای کرامت انسانی به کار رفت.

سیمای یک اسطوره؛ از میدان نبرد تا عرصه سیاست:
چه کسی می‌تواند تصور کند انسانی با سیزده زخم کاری باز هم به میدان بازگردد؟ این دیگر شجاعت معمولی نیست، بلکه تجسم عینی «ابرانسان» ایستاده بر فراز درد و رنج است، انسانی که مرزهای جسمانی را درنوردیده و به قلمرو معنویت جهادی پا گذاشته است. در نبرد سَنزَری، او نه با سلاح، بلکه با اراده‌ای تخریب‌ناپذیر می‌جنگید؛ اراده‌ای که از ژرفای ایمان او به «حقانیت راه» سرچشمه می‌گرفت.

معماری تاریخ‌ساز در لحظات سرنوشت‌ساز؛
پس از شهادت ملا محمد عمر، گویی تاریخ نفس‌هایش را حبس کرده بود. در این لحظه حساس، شهید منصور چنان «دیالکتیک تاریخی» را به پیش برد که هگل را به حیرت وا می‌داشت. رهبری او یادآور «اراده عمومی» روسو بود، اما این‌بار نه در نظریه، بلکه در عمل؛ اراده‌ای که امت پراکنده را حول محور جهاد متحد ساخت.

استراتژیستی که جنگ نامتقارن را به هنر تبدیل کرد؛ در تحلیل‌های خشک نظامی، شاید بتوان تاکتیک‌های او را توصیف کرد، اما آن «نبوغ استراتژیک» او را چگونه می‌توان سنجید؟ او مانند یک هنرمند ماهر صحنه نبرد، عملیات در کندز و هلمند را چنان طراحی می‌کرد که هر حرکت، پیامی ژرف در خود داشت. پیامی که همزمان هم نظامیان ناتو را به وحشت می‌انداخت و هم قلب‌های مجاهدان را به تپش. این دیگر جنگ نبود، «هنر مقاومت» بود در ناب‌ترین شکل آن.

شهادت؛
و سرانجام، آن تراژدی هولناک و در عین حال باشکوه شهادت. اما مگر مرگ می‌توانست چنین شخصیتی را محدود کند؟ شهادت او مانند صحنه‌پایانی بود که در آن، قهرمان گرچه جسمش نابود می‌شود، اما ایده‌اش جاودانه می‌گردد. آن پهپاد آمریکایی گمان می‌کرد شهید منصور را نابود کرده است، غافل از اینکه او با شهادت خود به «مفهوم مطلق جهاد» تجسم بخشید. مفهومی که اکنون در ذهن و قلب هر مجاهد زنده است.

وصیت نانوشته به تاریخ؛
«من می‌روم تا شما بمانید»: امروز وقتی به میراث او می‌نگریم، گویی صدایش را می‌شنویم که با لهجه غریب قندهاری زمزمه می‌کند؛ «هر زخم من دریچه‌ی بود به سوی نور، هر شکست ظاهری پله‌ی برای پیروزی نهایی». او به ما آموخت که «بودن» واقعی، در «شدن» مستمر است، شدن به سوی آرمان‌هایی که از مرزهای جغرافیا فراتر می‌روند.

در پایان باید پرسید:
آیا این همه رنج و پایمردی برای چه بود؟ شاید پاسخ را باید در سکوت پرطنین کوه‌های قندهار جستجو کرد؛ همان‌جا که روح این اسطوره، همچون نسیم صبحگاهی بر چهره تاریخ می‌وزد و زمزمه می‌کند؛ «جهاد نفس‌های آخرین ندارد… این راه، راه نور است و نور هرگز خاموش نمی‌شود».
إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ: بلی، ما از آن خداییم و به سوی او بازمی‌گردیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *